Saturday, July 19, 2014

Persian, women, peace



سلام به زیبایان عالم به نصف جمعیت دنیا، به ما که شاید هر روز از آینه می‌پرسیم "کی‌ از من خوشگل تره تو این دنیا؟"، ولی‌ منظورمان شخصیت بد داستان بودن نیست، مسابقه نیست، عادت کرده ایم. سلام به ما که قربان صدقهٔ خودمان می‌رویم که اعتماد به نفس ضعیفمان را قوی کنیم.

سلام به ما که وقتی‌ زیبارویی از جنس خودمان میبینیم در دلمان می‌گوییم جل الخالق! و حسودی نمی‌کنیم قبطه نمی‌خوریم، و به جای اینکه بگوییم "خدا چقدر در حق من ظلم کرده" به این نگاه می‌کنیم که چه زیبا و خرامان راه میرود، چه لبخندی از چشمانش جاریست، چه رنگ‌ها را زیبا با هم در لباسش آشتی‌ داده! چرا که اینها لطفیست که او به خودش کرده نه ظلمی که خدا به من کرده!

سلام به ما که وقتی‌ پرنده بال شکسته‌ای را میبینیم با او حرف می‌زنیم و برایش آب و نا‌ن می‌بریم، سلام به ما که با گل‌های خانه حرف می‌زنیم، و میدانیم محبت فقط به آب و نا‌ن خلاصه نمی‌شود، به من و جنس من که میدانیم زبان پرنده و گل را، که می‌شناسیم سوختن شمع را.

سلام به من و جنس من که همیشه در تکاپوی شناخت آن مریخی‌ها هستیم. آنها هم همنوع ما هستند اما دنیا به دست آنها به اینجا رسیده که میبینیم. آنها هم بهترینشان را انجام داده‌اند.

جنگ و ستیز غوغا می‌کند، انسانهای بیگناه کشته میشوند، و من و جنس من از حسّ همدردی و خود را به جای مادرن داغدار و زنهای بیوه و دختران یتیم  گذاشتن، خسته شده ایم!

آینهٔ داستان سفید برفی و زیبای خفته پاسخ نمیدهد به درد دنیا. راستی‌ کدام آینه راست می‌گوید؟ آنها که هم جنس‌های مرا مکرراً به زیر چاقوی جراح پلاستیک میبرند؟ یا آینه ای‌ که وجدان ما در آن به ما لبخند اشنا و عاشقانه میزند؟

سلام و درود به تو هم جنس من که آینه‌های خانه ات وقتی‌ بیدار میشوی به تو لبخند میزنند و برق چشمانت را می‌دزدند و به تو می‌گویند "قربون اون برق چشات"!

آتش برق چشمانت که فراهم شد میدانی که وقتش رسیده آتشی در دلها اندازی که ۲ خاصیت دارد: دنیا را نورانی کند و دوم پرده‌ها بسوزاند! نورانی کند که راه عدالت و عشق و همبستگی‌ را بهتر بتوان دید و بسوزاند پرده‌های نفرت و کینه و حسادت و تعصب را!

درود به تو همجس من و همنوع  من! چشمانت پر برق باد و آتش درونت پا برجا.

در ضمن همجنس من !نگران نان جراح پلاستیک هم نباش، بگذار دست و صورت سوخته آن اطفال بیگناه جنگ زده را عمل کنند و پولش را دولت هایی بدهند که روزانه پول‌ها که صرف ابزار کشتار نمیکننند!

برق چشمان من و تو یادت نرود!

Friday, July 18, 2014

اگر مدرسه نرفته ای‌ به اکراین نرو!


سروصدای شهر، بیرون از پنجره، سکوت خانه و هیاهوی درون با هم همخوانی ندارند. تازه بیدار شده ام.

 همه چیز مثل ارکستری میماند که اعضایش در حال کوک کردن آلت موسیقی یشان هستند. چه ناهنجار! من هم آلت موسیقی‌‌ام را در دست میگیرم و مینویسم.انگار حروف لطافتی دارند به پهنای گلبرگ ها, وجودم می‌خواهد آرام بگیرد، صدای ترافیک نمیگذرد.

پنجره را بستم، و باز به دنبال آن لطافت گشتم، مگسی دور و بر گل وجودم شاید پروانه ور، می‌خواهد بگردد، اما درسش را درست نخوانده و در مدرسه پروانه به هر دلیلی‌ که داشته حضور نداشته، از وز وز و حرکتهای نا ملایمش معلوم است که تکلیف شب را انجام نداده. می‌خواهم با او مثل گل رفتار کنم، طاقتم تنگ شده، به تنگی قلبم در آن روز فراموش نشدنی‌ وداع، اشک در چشمانم جمع میشود و دلم می‌خواهد تلافی تمام دردهای دنیا را بر سر این مگس در آورم، انگار ناگهان درد داغ دیدگان آن هواپیمایی که بالای آوکراین مورد هدف قرار گرفت، یک باره تقصیر این مگس شد! آن مسافران که رفتند، باز ماندگانشان چه احساسی‌ دارند؟ امروز صبح که بیدار شدند هیاهوی درونشان، سروصدای بیرون، و سکوت تلخ خانه شان، بدون عزیزانشان....


خدا کند مگس مدرسه نرفته‌ای مثل همان که سراغ من آمده به سراغ آنها هم برود که تلافی غم از دست رفته‌شان را بر سر آن بیچاره خالی‌ کنند.

پنجره را باز کردم، با هش هش دفترم بیرونش کردم و گفتم هر جا میروی امروز به اوکراین نرو.

 

Monday, July 14, 2014

Can one lie to oneself?



Has anyone lied to you? Was it really terrible when you found out it was a lie? Have you ever lied to other people?How did that feel? I am actually not curious about how it felt when you lied? LOL  Because I am quite sure it is not a good  feeling. I am trying to get beneath that feeling, to the before " telling a  lie" feeling. 

I was participating in a group study called Ruhi classes in the form of study circle. In those Ruhi classes one can learn about the Baha’i religion. We meet once a week. In the section one of the book one, that we were studying, there was a question ” Can one lie to oneself?”  Now I must tell you in this study circle everything is and can be questioned, it is kind of like a kid who is still in mother’s arms and point her finger at everything and asks what is this? And what is this? And this? or when later the kid is a little older and starts with the „why”s : ) regardless of your response to the „what” she asks „why”?

There is a great development possibility  for women and men alike when they become parents. They not only answer the questions, sometimes they are at awe of how did that come to their kid’s mind!!!?

Some parents though miss to harvest this from their children, instead they get annoyed and may even say O my God she asks so many questions, she drives me crazy! The reality is most of those questions are valid questions to us too. It is just that in a period of our lives we forgot or stopped asking them, maybe because people were fed up with our questions. Maybe because our care takers gave us wrong answers  or said „ I don’t know” in a row to just shot us up, or our questions all of a sudden became political or around topics which were dogmas. This doesn’t mean we don’t have questions.

In the study circle we could ask as many questions as we wanted around the topic and there was a time when we didn’t have anymore question and then we were reflecting! 

A beautiful part of reflection comes when you are looking for further answers without even realizing, you are pondering. That little kid in you is like hmmm what happened to me, I do not have anymore questions?  And you know deep down, this doesn’t mean you know it all, it is just that you were thirsty and the discussion was like sippin on water, it quenched your thirst for that session. See you next week!!!!

Now can one lie to oneself? 

I have, many times. As a teenager,  stood in front of the mirror and because of that ugly zist in my face I said ohhhh „I am” so ugly.  God forbid I do it now with the wrinkles :) !!! 

Has anyone lie to you? Who cares? There is nothing you can do about that. You lost your trust? Why? Lack of trust doesn’t make you a better person. Be trustworthy yourself, be truthful yourself.  Because now you are rich in the feeling of pain, you don’t want to create that for others, right?

People lie because they are so scared. Some of them may say they meant to protect you. Make sure you become a person/ a woman who has the ability to hear the truth so no man or woman can even think to hide the truth from you. It is better for us to work on our capacity to hear the truth rather than thinking, analyzing and digging into why did he lie to me? 

Sometimes kids get scared. We all have that kiddo in us :)