سروصدای
شهر، بیرون از پنجره، سکوت خانه و هیاهوی درون با هم همخوانی ندارند. تازه
بیدار شده ام.
همه چیز مثل ارکستری میماند که اعضایش در حال کوک کردن آلت موسیقی یشان هستند. چه ناهنجار! من هم آلت موسیقیام را در دست میگیرم و مینویسم.انگار حروف لطافتی دارند به پهنای گلبرگ ها, وجودم میخواهد آرام بگیرد، صدای ترافیک نمیگذرد.
پنجره را بستم، و باز به دنبال آن لطافت گشتم، مگسی دور و بر گل وجودم شاید پروانه ور، میخواهد بگردد، اما درسش را درست نخوانده و در مدرسه پروانه به هر دلیلی که داشته حضور نداشته، از وز وز و حرکتهای نا ملایمش معلوم است که تکلیف شب را انجام نداده. میخواهم با او مثل گل رفتار کنم، طاقتم تنگ شده، به تنگی قلبم در آن روز فراموش نشدنی وداع، اشک در چشمانم جمع میشود و دلم میخواهد تلافی تمام دردهای دنیا را بر سر این مگس در آورم، انگار ناگهان درد داغ دیدگان آن هواپیمایی که بالای آوکراین مورد هدف قرار گرفت، یک باره تقصیر این مگس شد! آن مسافران که رفتند، باز ماندگانشان چه احساسی دارند؟ امروز صبح که بیدار شدند هیاهوی درونشان، سروصدای بیرون، و سکوت تلخ خانه شان، بدون عزیزانشان....
خدا کند مگس مدرسه نرفتهای مثل همان که سراغ من آمده به سراغ آنها هم برود که تلافی غم از دست رفتهشان را بر سر آن بیچاره خالی کنند.
پنجره را باز کردم، با هش هش دفترم بیرونش کردم و گفتم هر جا میروی امروز به اوکراین نرو.
همه چیز مثل ارکستری میماند که اعضایش در حال کوک کردن آلت موسیقی یشان هستند. چه ناهنجار! من هم آلت موسیقیام را در دست میگیرم و مینویسم.انگار حروف لطافتی دارند به پهنای گلبرگ ها, وجودم میخواهد آرام بگیرد، صدای ترافیک نمیگذرد.
پنجره را بستم، و باز به دنبال آن لطافت گشتم، مگسی دور و بر گل وجودم شاید پروانه ور، میخواهد بگردد، اما درسش را درست نخوانده و در مدرسه پروانه به هر دلیلی که داشته حضور نداشته، از وز وز و حرکتهای نا ملایمش معلوم است که تکلیف شب را انجام نداده. میخواهم با او مثل گل رفتار کنم، طاقتم تنگ شده، به تنگی قلبم در آن روز فراموش نشدنی وداع، اشک در چشمانم جمع میشود و دلم میخواهد تلافی تمام دردهای دنیا را بر سر این مگس در آورم، انگار ناگهان درد داغ دیدگان آن هواپیمایی که بالای آوکراین مورد هدف قرار گرفت، یک باره تقصیر این مگس شد! آن مسافران که رفتند، باز ماندگانشان چه احساسی دارند؟ امروز صبح که بیدار شدند هیاهوی درونشان، سروصدای بیرون، و سکوت تلخ خانه شان، بدون عزیزانشان....
خدا کند مگس مدرسه نرفتهای مثل همان که سراغ من آمده به سراغ آنها هم برود که تلافی غم از دست رفتهشان را بر سر آن بیچاره خالی کنند.
پنجره را باز کردم، با هش هش دفترم بیرونش کردم و گفتم هر جا میروی امروز به اوکراین نرو.
No comments:
Post a Comment