صدای دوست از آن سوی دنیا
با شوق، تعجب، پر از سوال،
گفت:
کجایی؟
و من:
آنجا که آدم برفیها بچهها را میسازند
آنجا که طنین سرما دماسنج را فلج میکند
آنجا که آسمانش در تاریکی با نور شمال میرقصد
همانجا که انسانها روی راستانه ساکتند
که کشتزارهایش مترسک ندارد
و آب،
هدیه ابر و برف و کوه به انسانهاست
آنجا که طبیعتش
آرام آرام
گام به گام
تو را به اوج میرساند
آنجا که آرام بودن و یکسان بودن
شرط اول نسل هاست
آنجا که انسانها رنگا رنگند
اما،
آدم دلش برای کثرت تنگ میشود
همان "وحدت در کثرت" خودمان
آنجا که همه مثل هم مساویند و تفاوتها دردناک
****
صدای دوست از آنسوی دنیا
با شوق، تعجب، پر از سوال
اما خندید...
زبان قلب مرا خندید
و گفت:
وجود جنوبی تو آنجا چه میکند؟
گفتم:
یادت هست میگفتیم " کاش شمعی بودم در این تاریکی"؟
زبان قلب مرا خندید و گفت:
" کاش شمعی بودم در این تاریکی"...
صدای جنوبی خود را شنیدم پر از پرسش، پر از سوال..
تو کجایی؟
گفت: آنجا که کشتزارها از فرط مترسکها دیده نمیشوند
آنجا که آب دیگر هدیه کوه به انسانها نیست
واژه راستی را بلند بلند دروغ میگویند
و آرام بودن،
اجباریست،
صدا نشانه قیام
و طبیعت گام به گام
به قعر میبردت
گفتم:
پس وجود عاشق تو آنجا چه میکند؟
خندید..
زبان قلب مرا خندید و گفت:
" کاش شمعی بودم در این تاریکی".
PariThemuse
Painting of M.Mohammadizadeh from Kerman,Iran
PariThemuse
Painting of M.Mohammadizadeh from Kerman,Iran
No comments:
Post a Comment